
آمدنت مبارک.
رفته بودم به شهری غریب ، نشانی امرا به هر کسی که نشان دادم گفت :
" نمی دانم " ...
" نمی شناسم " ...
کوچه ات کجاست ای آشنا که کسی در این شهر خبر ندارد.
نذرمی کنمراه را پیدا کنم ، راه پیدا شود و تمام شهر شاد شوند ...
تولدت مبارک ای آشناترین آشنا...
ای عزیزترین غریب...
خودت نشانی بده ...
امشب را برای تولدت فقط دو هدیه آوردم.
آخر می دانی ؟ بضاعتم را آوردم.
یکی " امید " و یکی " دستانم " که ببینی چقدر خالیند.
تولدت آغاز امید است.
آمدنت مبارک.
(دلنوشته سرکار خانم فاطمه مصطفوی)